معنی دالان و دهلیز

حل جدول

دالان و دهلیز

راهرو


دالان

تونل، دهلیز

نقب، تونل، راهرو، دهلیز

لغت نامه دهخدا

دالان

دالان. (اِ) دهلیز. دالیز. دالیج. دلیج. بالان. بالانه. محلی میانه ٔ خانه و در کوچه. دالانه. (شرفنامه). دهلیز که مابین دو در باشد. (شعوری). کریدور. محلی مسقف میان در خانه و خانه:
چو خوان اندرآمد بدالان شاه
درون رفت زروان حاجب براه.
فردوسی (از شرفنامه).
یکی راسد یأجوج است بنیان
یکی را روضه ٔ خلدست دالان.
عنصری (از شعوری).
صفهالدار؛ پیش دالان. (منتهی الارب). سقیفه، دالان بیرونی. (دهار). سهوه؛ پیش دالان. مشربه؛ پیش دالان. (منتهی الارب).
- امثال:
هر جا در شد ما دالانیم، هر جا خر شد ما پالانیم.
خوشگلها در دالان بدگلها گریه می کنند.
توی دالان می خوابم صاحبخانه نگذار برم.
زیر پالان می خوابم صاحبخانه نگذار برم.
|| بازار تنگ که دو سوی آن دکان است: دالان گبرها. دالان فرش فروشها. || کوچه ٔ سرپوشیده. (برهان).سعبات. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی مؤلف). ساباط. || تونل.

دالان. (اِخ) (کوه...) میان بلوک فراشبند و نواحی بلوک دشتی است بفارس. (فارسنامه ٔ ناصری ص 337).

دالان. (اِخ) ابن سابقهبن شامخ الحاشدی. جدی جاهلی و از بنی حمدان از قحطان است. (الاعلام زرکلی ج 1).


دهلیز

دهلیز. [دِ] (اِ) به کسر دروازه و اندرون سرا و به فتح معرب است ودهالیز بر آن جمع بسته اند. (انجمن آرا). بالان. دالان. معرب دالیز. فاصله ٔ میان در و خانه. دالیج. دلیج. (یادداشت مؤلف). دالان و محل میانه ٔ دو در و یا محلی که میان در خارجی خانه باشد و شیخانه نیز گویند. (ناظم الاطباء):
خروشیدن زنگ و هندی درای
برآمد ز دهلیز پرده سرای.
فردوسی.
پیاده به دهلیز کاخ اندرون
همی رفت بهرام بی رهنمون.
فردوسی.
بیامد چنین تا به درگه رسید
ز دهلیز چون روی خاقان بدید.
فردوسی.
امیر مثال داده بود و خط بر آن کشیده تا دهلیز و میدانها و جز آن... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 288). چون به دهلیز در سرای افشین رسیدم حجاب و مرتبه داران وی جمله پیش آمدند... من قوم خویش را مثال دادم تا به دهلیز بنشینند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 171). رسول و خادم را در دهلیز فرود آوردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 376).
ز دهلیز تا پرده ٔشهریار
فروزنده شمع از دو ره صدهزار.
اسدی.
پیاده به دهلیز پرده سرای
بیامد یکی چتر بر سر بپای.
اسدی.
یکی آسیا سنگ به ساخته
ز بالای دهلیز بفراخته.
اسدی.
دشوار شود بانگ تو از خانه به دهلیز
واسان شود آوازوی از بلخ به بلغار.
ناصرخسرو.
آن روز که تو خواسته ناخواسته بخشی
کس مر شعرا را ندهد راه به دهلیز.
سوزنی.
اگر از در درآیدم امشب
از طرب بر فلک زنم دهلیز.
انوری.
سلطان را از اسباب دهلیزی مانده بود و یک پاره زیلو پنج بارگیر. (راحهالصدور راوندی).
دهلیزدار ملک الهی است صحن او
فراش جبرئیلش و جاروب شهپرش.
خاقانی.
دهلیز سرات ناف فردوس
چون ناف زمین میان کعبه.
خاقانی.
سالکان راست ره بادیه دهلیز خطر
لیکن ایوان امان کعبه ٔ علیا ببینند.
خاقانی.
آید آواز هر کس از دهلیز
روزی آواز ما برآید نیز.
نظامی.
سکندر ز چین رای خرخیز کرد
در خواب را تنگ دهلیز کرد.
نظامی.
چون گذری زین دو سه دهلیز خاک
لوح ترا از تو بشویند پاک.
نظامی.
به دهلیز سراپرده سیاهان
حبش را بسته دامن در سپاهان.
نظامی.
کس نداردگوش در دهلیزها
تا بپرسم از کنیزک چیزها.
مولوی.
ناگاه از ظلمت دهلیز خانه روشنایی بتافت. (گلستان). و پدرش صلاح الدین المظفر صدری بود بزرگ محتشم... اعمال بزرگ چون عمارت ثغرتیز که دهلیز وزارت است کرده. (المضاف الی بدایعالازمان ص 1 و 2).
- دهلیز پرده، دالان پرده سرای یا سراپرده:
چو آمد به نزدیک پرده سرای
خرامید نزدیکی رهنمای
بدو گفت اگر نزد شاهم بری
بیابی ز من تاج و انگشتری
هشیوار بینا دل او را ببرد
ز دهلیز پرده بر شاه گرد.
فردوسی.
- دهلیز خاصه، دهلیز مخصوص امیر یا سلطان: این ابومطیع... پدری داشت بواحمد خلیل نام. شبی از اتفاق نیک به شغلی به درگاه آمده بود... شب دور کشیده بود اندیشید نباید که در راه خللی افتد در دهلیز خاصه مقام کرد و مردی شناخته بود و مردمان او را حرمت نگاه داشتندی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 122).
- دهلیزگه (یا دهلیزگاه)، محل دهلیز:
به دهلیزگه طاقش از آبنوس
که برجش همی ماه را داد بوس.
اسدی.
|| ایوان. (ناظم الاطباء). || حیاط بیرونی. || محل گردش. || گوشه ای از خانه. (ناظم الاطباء). || مجازاً دبر است. (از لغت فرس اسدی نسخه ٔنخجوانی). مجازاً دبر. (یادداشت مؤلف):
یک روز به گرمابه همی آب فروریخت
مردی بزدش لج به غلط بر در دهلیز.
منجیک.

دهلیز.[دِ] (معرب، اِ) مکانی که میان دروازه و خانه باشد. (منتهی الارب) (از آنندراج). از آنچه که عرب از فارسی گرفته، یکی دهلیز است و آن عبارت از میان خانه ودر می باشد. (از المزهر سیوطی). دالان اندرونی. ج، دهالیز. (مهذب الاسماء). معرب از فارسی است. (المعرب جوالیقی ص 154). || تجویف میانین از تجاویف دل. بطن اوسط قلب. (یادداشت مؤلف). تجویف میانه ٔ دل و ایستادنگاه آب است یا زردآب ج، دهالیز. (منتهی الارب). || بطن اوسط دماغ. (یادداشت مؤلف).

واژه پیشنهادی

دهلیز

دالان

مترادف و متضاد زبان فارسی

دالان

تونل، دهلیز، راهرو، گذرگاه، نقب


دهلیز

تونل، دالان، راهرو، نقب، هشتی

فرهنگ فارسی هوشیار

دالان

‎ راهرو سر پوشیده، کوچه سر پوشیده، دهلیز خانه. محل میانه خالی و درب کوچه، دهلیز که مابین دو در باشد، کریدور

فرهنگ معین

دهلیز

(دِ) [معر.] (اِمر.) راهرو، دالان، ج. دهالیز.

تعبیر خواب

دهلیز

دهلیز خانه به خواب، خادم خانه است. اگر بیند دهلیز خانه نکو و آبادان است، دلیل بر تندرستی خدمه منزل است. اگر بیند خراب است بیماری خدمه است. - اب‍راه‍ی‍م‌ ب‍ن‌ ع‍ب‍دال‍ل‍ه‌ ک‍رم‍ان‍ی

فرهنگ عمید

دهلیز

‹دهلیزه، دالیز، دالیج› راهرو تنگ و دراز، دالان،
(زیست‌شناسی) هریک از دو حفرۀ فوقانی قلب که خون را به بطن‌ها می‌فرستد،

معادل ابجد

دالان و دهلیز

148

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری